آهان این درسته. خانم شدی
وای کیمیا........این چه کاریه؟
انتظار
دیگر دلم ز دوری تو بی قرار نیست بله کیمیابانو امشب آخرین شبی است که در دزفولی وبه امیدخدا فردا شب توبا مامان به همراه نی نی مامان توی راه هستین عزیزم مواظب مامان باش راهی......... ...
نویسنده :
fereshteh joon jooni
0:17
خانه ما.....
کیمیابانو سلام توخوب به یاد داری که خونه عمه عسل کجاست خونه عمه عسل) وقتی باران بهاری زیاد ببارد فوری به لب پنجره میروم وجوی آبی که وسط کوچه درست میشود را نگاه میکنم خیلی قشنگ میشه درست مثل جویهای آبی که در کودکی مان داشتیم وبلافاصله پس از هر باران میرفتیم تا کرمهایی را که بی خانمان شده بودند راببینیم ویا در شیشه ای نگه میداشتیم وبا بچه های هم سن وسالمان رقابت داشتیم که کی چقدر کرم جمع کرده وچندتایشان هنوز نمرده اند حال وقتی به آن دوران نگاه میکنم به یاد اون روزا که می افتم غیراز حسرت بچگی مان چیز دیگری نصیبم نمی شود درکوچه ی ما یک جوی آب است  ...
نویسنده :
fereshteh joon jooni
0:10
نامه ای به فرزند دومم
سلام فرزند آسمانی ام نمی دانم الآن در کجای آسمانی یا شایددرروی زمین همراه من هستی بله میخواهم باتو نیز سخن بگویم تو نیز مانند کیمیا عزیزو دوست داشتنی هستی من برای آمدن توهم روز شماری میکنم کیمیاهم همینطور. کیمیاوبابایی برای خودشان عالمی دارن پدر ودخترند دیگه چه میشه کرد بزار راحت باشند گاهی مینشینند ودر باره تو حرف میزنند ومنهم زیرگوشی گوش میکنم برای خودشان اسم انتخاب میکنند وگاهی سر اداکردن درست اسمی که انتخاب میکنند باهم کلنجار میروند پسری نمیدانم دختری نمیدانم کی می آیی ؟ نمیدانم اما بهت بگم که ...
نویسنده :
fereshteh joon jooni
16:26
نامه ای به اولین فرزندم کیمیای عزیزم
کیمیابانو سلام اولین فرزندم.اگراز احوالات پدرومادرت خواسته باشی بدانی همانطور که هرروز مارا میبنی خوبیم ودر کنارتو وشیرین زبانیهایت زندگی را به خوبی وخوشی میگذرانیم دخترم:این اسم رابابا برایت انتخاب کرده ومنهم خیلی دوست دارم . کیمیاجان تو اولین فرزندمن هستی تو حاصل اولین احساسات مادر ی من هستی وقتی فهمیدم که تورادربطن خودم دارم نمیدانی که چه حال عجیبی داشتم همان احساس زیبای مادر ی همان عشق مادر شدن که آرزویش را داشتم وقتی بابایی خبر مثبت بودن آزمایش راداد خدامیداند که از شوق داشتن فرزند چه حالی داشتم اوج پرواز را در خودم احساس میکردم دلم میخواست اول به مادرم خبر بدهم که مادرجان منهم یک مادرم...
نویسنده :
fereshteh joon jooni
15:15
گفتگو با بانو
کیمیابانو سلام امروز هوای مشهد خیلی عالی بود دوست داشتم که تو اینجا میبودی وباهم میرفتیم پارک . یک آن دلم هواتو کرد پاشدم زنگ زدم بهت میگی عمه عسل جووووووووون من دارم میام مسد چی برات بیارم؟ خلاصه دیگه شروع کردی به سربه سر کردن بامن . گاهی سرفه .اهم او هوم آهام وگاهی هم صداهایی از خودت درمیاری که من باید بگم چی شده ؟ وباز تو بگی من مزیزم یعنی مریضم ونازتو بکشم وکلی کلنجار وحالا شما میگی عمه عسل حالا شما . ومن باید سرفه کنم وشما بگی چی شده؟ مزیزی؟ وبعدازسرفه تو میگی نوش نوش وهمینطور ادا واطوار وبالاخره ده الی بیست دقیقه به همین سربه سر گذاشتن میگذره ومن الآن زمانی که میگذرد ...
نویسنده :
fereshteh joon jooni
0:25
روزگاریست منتظر نی نی مون هستیم
روز گاریست که : من ومامان و بابایی تا دی ماه منتظر نی نی مون نشستیم تا زود بیاد سالم وبا نشاط باشه من واو با هم بازی کنیم. ...
نویسنده :
fereshteh joon jooni
16:01
بازم سفربه مشهد
کیمیابانو ، سلام خاله قزی کفش قرمزی انشاالله روزشنبه از دزفول راه می افتین وپس از تحمل بیست وشش ساعت تو قطار ماندن برای یکشنبه ساعت دو ونیم به مشهد میرسین پیش عمه عسسسسسسسسسل وقتی می آیی تمام حواسم به اینه که خاطراتت را بنویسم تا وقتی بزرگ شدی یک وبلاگ کامل بهت تحویل بدم خانمی البته ناگفته نماندکه ایندفعه برای عروسی دایی رضا به مشهد میایی امیدوارم همیشه برای مجالس شادی به مشهد بیایی ...
نویسنده :
fereshteh joon jooni
15:56